سروش هشترود

ساخت وبلاگ

عصر عاشوراست؛
لحظه‌ها‌یی چند بعد از جنگ و خون
مردمانی سر بلند از آزمون!
دیگ‌ها از محتوا خالی شدند
طبل‌ها خاموش بر آویزها
تکیه‌‌‌ها از تاب و تب افتاده‌اند
رفتگرها کوچه‌ها را رفته‌اند...
نصیری ۱۴۰۲۰۵۰۶

+ نوشته شده در جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲ ساعت 16:49 توسط حمزه علی نصیری  | 

سروش هشترود...
ما را در سایت سروش هشترود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nasiri706o بازدید : 55 تاريخ : يکشنبه 8 مرداد 1402 ساعت: 12:26

خدا حافظ تا سالی دیگر'>دیگر و مناسکی دیگرساعت یک و نیم بعد از ظهر روز عاشوراست. مأموریت تمام است و سکوت همه جا را فرا گرفته است؛ طبل‌ها و سنج‌ها و شیپورها و بلندگوها همه خاموش شده‌اند و هیجان‌ها فروکش کرده است. عزاداران و عزاخواهان و سینه زنان و زنجیر زنان و مداحان و نوحه خوانان و تماشاگران، زیر سقفٔ تکیه‌ها و حسینیه‌ها خزیده‌اند و یا مشغول تناول ناهار ظهر عاشورایند و یا منتظر رسیدن دیگ غذا.جماعتی هم در جوار همان تکیه‌ها و حسینیه‌ها در سایهٔ دیواری یا درختی به این امید که یک یا چند پرس غذا نصیبشان شود، منتظر نشسته‌اند. افراد انگشت شماری هم در خیابان به چشم میخورند که به امید به دست آوردن غذا با شتاب به سمت مساجد یا حسینیه‌ها در حرکتند... در اینکه مراسمات تمام شده و عرضه و تقاضای ناهار نذری هم سنتی حسنه در بخش پایانی این مراسمات است، حرفی نیست. اما نکتهٔ نقد بر انگیز، حرص و ولع شدید مردم برای به چنگ آوردن هر چه بیشتر این غذاها به قصد انبار کردن آنها در یخچال خانه‌ها و نادیده گرفتن اولویت نیازمندان است. نحوهٔ توزیع و دریافت این نذری‌ها قابل نقد و قابل تأمل است؛ آنچه در محل توزیع و دریافت این غذاهای نذری نادیده گرفته میشود، شآن و حرمت نهضت عاشورا و کرامت انسانهاست و آنچه دیده میشود، خودبینی و خودخواهی و بی‌اعتنایی به نوبت و حرمت دیگران و لگدمال شدن عزت نفس و کرامت انسانی‌ست. ذکر یک نمونه برای بیان مقصود کافی‌ست؛همسایه روبرویی ما که یک منتقد اجتماعی هم هست، همه ساله شب عاشورا در حیاط خانه خود زرشک پلو با مرغ می‌پزد و بوی مطبوع آن از عصر تاسوعا در فضای محل می‌پیچد. خانهٔ ما مشرف به در خانهٔ ایشان است و خواه ناخواه شاهد جزئیات ماجرا هستیم. تقریباً به محض غروب آفتاب، تجمع زن و مرد و پی سروش هشترود...
ما را در سایت سروش هشترود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nasiri706o بازدید : 55 تاريخ : يکشنبه 8 مرداد 1402 ساعت: 12:26

دگم قانون و کیسه‌ای برای دو درصد"که گناه دگران بر تو [نبایست] نوشت"✍ نصیریدر تفکیک زمین برای تغییر کاربری نسبت حق‌السهم سرانه‌های عمومی (حق‌السهم شهر اری) به سهم مالک بر اساس عرف و قانون ۷۰ به ۳۰ تعریف شده است.در پروژه کوثر فرهنگیان پاکدشت ۶۵درصد از این حق‌السهم به صورت زمین واگذار و احصاء شده و. ۵ درصد باقیمانده طبق توافق کتبی، توسط شرکت تعاونی مسکن فرهنگیان پاکدشت از شهرداری خریداری شده و بابت آن، مبلغ ۵۰۰ میلیون تومان در دو نوبت در سالهای ۸۳ و ۸۷ از طرف خریدار (تعاونی مسکن فرهنگیان پاکدشت) به فروشنده (شهرداری پاکدشت) پرداخت شده است.پس از سال ۸۷ تا زمستان ۱۴۰۱ هیچ کدام از طرفین (نه تعاونی و شهرداری) پیگیر این موضوع نشده و اقدام به ختم معامله و تسویه حساب ننموده‌اند (ترک فعل به مدت تقریبی ۱۴ سال).اکنون با یک محاسبه ساده مشخص می‌شود که با توجه به قیمت زمین در سالهای ۸۳ تا ۸۷، آن ۵۰۰ میلیون تومان، حدود ۳درصد از آن ۵٪ و بلکه بیشتر از آن را پوشش داده است و در حال حاضر تنها طلب شهرداری در پروژه کوثر ۲درصد و حتی کمتر از آن است. پس در پروژه کوثر فرهنگیان پاکدشت تا سال ۸۷، ۶۸درصد از سرانه‌های عمومی به شهرداری واگذار و احصاء شده است و فقط ۲٪ آنهم به علت قصور و ترک فعل مسئولین تعاونی و شهرداری بلاتکلیف مانده است. حالا ۱۴ سال است که مردم (مالک بیش از ۱۰۰۰ قطعه زمین) به دلیل این اهمال و تساهل و صرفاً به خاطر این ۲٪ نتوانسته‌اند برای زمین خود جواز ساخت بگیرند!با این وصف، آنچه در دیدار روز پنجشبه مورخه ۱۴۰۲/۰۳/۱۸ مردم با استاندار محترم در محل فرماداری پاکدشت دیدم، دفاع از جزم قانون بود! آقای استاندار و آقای شهردار و نماینده محترم شهرستان در مجلس شورای اسلامی و امام جمعه شهر و آقایان دیگ سروش هشترود...
ما را در سایت سروش هشترود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nasiri706o بازدید : 47 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 21:31

لحظه‌های ناب و شیرین در همایش یاران دیرینحمزه على نصيرى ۱۴۰۲/۰۳/۲۹از آغاز هم‌پیشگی و هم اندیشگی‌شان بیش از سه دهه می‌گذرد. قدمت این آشنایی حتی برای بعضی‌ها در آستانه‌ی چهل سالگی‌ست. انگار همین دیروز بود که در نقطۀ طلاییِ علایق‌شان -که همان شوق آموزگاری بود- به هم پیوستند و شور نوجوانی را باهم زیستند. دل به هم بستند و دلنشین‌تر از آفتابِ فروردین بر دل هم نشستند. بدانسان که هنوز هم بر همان عهد و پیمان دیرین‌شان، استوار هستند.اکنون سی‌ - چهل سال از آن زمان گذشته است. این همه سال به همین سرعت و سادگی گذشت!"زمستون گذشت و بهارون گذشتعطش رد شد و عطر بارون گذشتنه غم موندنی بود و نه سر خوشیچه شیرین چه تلخ، سخت و آسون گذشتیه روز دل خوشی بود و دل بستگییه روز با فراق و دلِ خون گذشتهم از پنجره خنده‌ی شادی وهم از حنجره آه بی‌جون گذشتچه روزا که جز بی‌نیازی نبودچه شب‌ها که با حسرت نون گذشتسحر شب شد و شب سحر شد چنین؛طلوع و غروب فراوون گذشتگذشت و به جا موند یه مشت خاطرهاز عمر گرونی چه ارزون گذشت"(پخش ترانه "گذشت" با صدای سیاوش قمیشی)راستی دهه‌ها نیز عین ثانیه‌ها، چشم بر هم زدنی می‌گذرند! و حتّی سده‌ها و هزاره‌ها!!!اما اینجا معمّایی‌ست ناگشوده که آیا واقعاً "زمان" میگذرد و یا این ما هستیم که چون غباری در پهنه بی انتهای کیهان از این سامان به آن سامان و از چرخه به آن چرخه ره می‌سپاریم؟ آیا پدیده‌ی نام آشنایی به نام زمان می‌گذرد و ما را جا می‌گذارد و داغ و درد حسرت بر دل‌مان می‌نگارد و یا ما و میلیونها پدیده کیهانی دیگر از کنار یکدیگر می‌گذریم و به سوی انهدام و عدم و انسجام و وجودی دگربار ره می‌سپریم؟؟... فارغ از اینکه این معمّا در جای خود ارزش اعتنا دارد، لیکن مقصود از این مقال، بحث در مورد معم سروش هشترود...
ما را در سایت سروش هشترود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nasiri706o بازدید : 56 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 21:31

تفریح با طعم مرگ!هفدهم تیرماه، سالروز مرگ غمبار دو نوجوان به نام‌های محمد جواد کاهانی و شهاب در کانال آب کشاورزی در محله بهاران شهر پاکـــــدشت است.امروز بیست و سوم تیرماه با بانویی در پیاده رو مواجه می‌شوم که قبلاً بارها او را دیده‌ام. او جزو معدود افرادی‌ست که خیلی‌ها در محل می‌شناسند؛ پوست و استخوان متحرکی که معمولاً اسکناسی دو یا پنج یا ده‌ هزار تومانی در دست دارد و آرام و بی‌رمق در پیاده روها گام برمی‌دارد. فقیری غم‌زده و به شدت خجول و کم‌توقع که اگر بتواند بر خجالت خود غلبه کند، به بعضی از مغازه‌داران و عابران رجوع می‌کند و کمک می‌خواهد و اندک پولی می‌ستاند. شاید هم کسانی که او را می‌شناسند، خودشان داوطلبانه کمکش می‌کنند تا قوت لایموتی برای خود تهیه کند... مانتوی سیاهِ بشور بپوشِ آفتاب سوخته‌ و رنگ و رو رفته‌ای تنش هست و گوشه یک اسکناس ده هزارتومانی نیز از لا به‌ لای انگشتان استخوانی‌ نی مانندش پیداست. از نگاهش پیداست که تمنای کمک دارد اما پولی همراهم نیست که به او بدهم. در حالیکه ناخودآگاه دستم به سوی جیب خالی‌ام می‌رود، عذرخواهی می‌کنم و می‌گویم مدت‌هاست که شما را در این مسیر ندیده‌ام؛ شاید بیش از یک سال!... آهی بی‌رمق از ته دل می‌کشد و می‌گوید: "بعد از مردن پسرم خانه را از قلعه نو به قوهه آوردم". طبیعی‌ست که شنیدن خبر مرگ فرزند آن هم از چنین مادری، بر خرمن وجود آدم آتش می‌زند. از چرایی مرگ پسرش می‌پرسم. پاسخش، جگرسوز است: "یکی از آن دو بچه که پارسال این موقع در کانال غرق شدند، پسر من بود..."!نگاهم به سمت چشمان گود افتاده‌اش می‌دود. در حالی که قطرات کوچک اشک از روی گونه‌های استخوانی آفتاب سوخته‌اش به گوشه لب‌های ترک خورده‌اش می‌لغزند، می‌گوید: "همان یک پسر را داش سروش هشترود...
ما را در سایت سروش هشترود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nasiri706o بازدید : 53 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 21:31